گفتگو با هادی هزاوه ای پیرامون اثار اخیر وی – مریم امیرفرشی – خرداد 94
طبیعت،ریاضی ورمزوراز
هادی هزاوه ای متولد1317 اراک است،ابتدادررشته علوم طبیعی لیسانس گرفته و سپس درسال 1340 وارد دانشگاه هنرهای زیبای تهران شده. اومتعلق به دوره ای است که نقاشی درایران به شیوه مدرن شکل گرفت واغلب هم دوره ای هاو دوستان وی از بزرگان وتاریخ سازان هنرمدرن ایران به شمار می آیند.با وی درآتلیه اش درتهران قبل ازبرپایی نمایشگاه اخیرش،به صرف چای سبز وکشمش،به گفتگو نشستم.درحالی که تماشای تمامی آثار وی را از فاصله ای بسیار نزدیک وبدون های وهوی گالری تجربه می کردم.برای هادی هزاوه ای هنر امری پیچیده نیست،اما خوانش مخاطب از این ادعا،درپرسه های فضاهای گوناگون هنر هزاوه ای، اشکال متفاوتی را به خود می گیرد.هادی هزاوه ای با وجود دوربودن به لحاظ جغرافیایی از سرزمین محل تولدش،کماکان در حال جستجودرپیشینه موطن خودبا نگاهی معاصراست همراه باطنز ظریفی ،درنگاه،کلام وآثاروی
من وقتی به گذشته نگاه می کنم،عهدحجربه دنیا آمدم ،امادرقرن بیست ویکم زندگی می کنم.گاه گاهی که درخیابان های نیویورک قدم می زنم از خودم می پرسم ،هادی این تویی؟روزگاری یک درشکه راهم به سختی می دیدم.الان که من جلوی شمانشستم خودیک معجزه است با آن همه سختی ومریضی ومشکلات.من یک زمانی ماهی پانصد تومان حقوق می گرفتم،دبیر بودم یعنی 2 انتخاب داشتم ،بعد از این که دانشگاه را دررشته علوم طبیعی تمام کردم ،دو انتخاب داشتم یا 5 سال دبیری یا دو سال سربازی،دبیری را انتخاب کردم جایی نزدیک تهران وسال 40 دوباره کنکور هنر دادم،دانشکده هنرهای زیبا.کسانی مثل آغداشلو،فرشیدمثقالی،قبادشیوا ،علی اکبرصادقی،مرتضی ممیزوخیلی ها بودند.5 سال معلمی شروع شد.3 روز یا چهارروزمی رفتم کویروموقع برگشتن سوار ماشین هایی می شدم که نمک می آوردندیا گوسفندوبعد میدان خراسان پیاده می شدم وبا عجله خودم را به کلاس می رساندم.بچه هایی که در کویر به آن ها درس می دادم برای رسیدن به مدرسه 50 کیلومترپیاده راه می آمدند، با دست های ترک خورده وفقیرولی خوب بسیاربااستعداد.من یک دفتری درست کردم وآن را فرستادم برای وزیر وقت آن موقع کلی استقبال شد واز من خواستند دردبیرستان های تهران درس بدهم اما من آدم یک جا بمان نبودم ،عاقبت یک کوله بار درست کردم با یک کیسه خواب روی کوله پشتی هم نوشتم I.R.A.N وکنارمیدان خراسان ایستادم ورفتم تا فنلاند،نروژ،سوئد،انگلیس،فرانسه،آلمان،17 کشوررادیدم با 500 دلار وقتی برگشتم هنوز 50 سنت داشتم وخوب آقاهادی،دیگر آن آقاهادی سابق نبود.آن موقع اوضاع عجیبی بود،جنگ های مختلف ،آشوب،هیپی ها،سرباز هایی که از جنگ ویتنام فرار می کردند ومی رفتند هند من هم همه این هارا می دیدم این ها سال 1967 بود ومن 1970 رفتم آمریکا .
(هزاوه ای چای سبزی تعارف کرده می پرسد any question? ومن می گویم البته به آجرهایی که وسط سالن چیده شده اشاره می کنم ومی پرسم ،داستان این آجرها چیست ؟
هرچه می بینی همان است دیگر،آجر.بالارفتیم آجراست،پایین آمدیم آجراست.وقتی بشرشروع کرد به خانه سازی با چیزی به نام گل گبه خانه می ساخت وبعد دید که آتش می گیردآجررااختراع کرد(درهمان حال هزاوه ای با یکی از قالب ها به صورت عملی نحوه ساخت آجررا برایم توضیح داد.قالب هایی که چیدمان پشت سرهم آن ها خود بخشی از کار وی بودند)گل راداخل این قالب ها می گذارم وبعد لعاب های مختلف را امتحان می کنم بعضی ها راهم کاری می کنم که به نظر بیاید که ترک خورده هستند وخوب بعضی هادرست نمی شود ومدام این کار را تکرار می کنی واین جان کندن است،جان کندن!
می گویندشما آدم درون گرایی هستید و این مساله درنقاشی های شما پیداست ،اساسن کارهای شما منظورم نقاشی هاست بر اساس مفهوم خاصی خلق شده اند
درون گرایی که از صورت آدم ها هم پیداست.من برای طبیعت آدم برون گرایی هستم وبرای چیزهای کم ارزش خوب درون گرا.کارهای من دو المان مهم دارد یکی(Calculate) یا همان حساب گری و شمارش و دیگری آزادگذاشتن فرم ،شانس وتصادف.
البته به نظرم درتصادف کارهای شماهم نوعی حساب گری وجوددارد.حکایت این مجموعه جدید شما یعنی همین آجرها،این حساب گری در این مجموعه هم وجود دارد ،نظم وشمارش که بسیار از کارهای قدیم شما بیشتر است.این میزان تفاوت با آثار قبلی ناشی از چیست،آجرهای به کوره رفته مثال خود شماست که بعد از این همه سال به کوره رفته ،آمده اید.آجرهای شمادرعین شباهت خیلی زیاد به هم ،باهم بسیار تفاوت دارند.
درست است کاملن به هر حال من نیامدم از گل صرفن مجسمه بسازم.وقتی با گل مجسمه ای می سازیم گل بودن و به عبارتی هویت آن به عنوان ماده از بین می رود.این آجرها در کنار هم وقتی تکرار می شوند هویت آجربودن خودشان را دارند ،درعین حال که تبدیل به اثر جدیدی شده اند.هرکدام از این آجرها برای خود داستانی دارند.درعین حال که همگی به نظر به هم شباهت دارند.
شما با توجه به آثار مختلفی که دردوره های مختلف داشتین خودتان را در چه ساحتی از هنر طبقه بندی می کنید منظورم در سری جدید آثارتان است به طور مثال در گیری شما باماده و بعضی از نمودهای بیرونی مثل تکراریا عدم پیروی از یک فرم مشخص حکایت ازنگرشی مینی مالیستی دارد.اما تمایل به تکرارروایت های قدیمی مثل همین فیگورها ورنج وطرح وفرم حکایت ازمدرنیسم دارد
نمونه کارهای خودم را درجای دیگری ندیدم و جایی هم ندیدم که از المان هایی که در زندگی ایرانی استفاده می شود ،مثل همین آجر در جای دیگری هم استفاده شود.من به آثار خودم به عنوان مجسمه نگاه می کنم .این مجسمه ها ادامه همان آثار ژئومتریکی هستند ،که در نقاشی های من دیدید.فقط مدام ساده و ساده تر شدند تا به آجر رسیدند.خود آجر دارای طرح ژئومتریک پایایی است مثل انواع بلوریا کریستال هایی که مثلن در نمک یا یخ می بینید.هرکدام از این کریستال ها در سیستمی طراحی شده اند،وقتی به آن ها نگاه می کنید ،حالتی ارگانیک دارند.یک آجربه عنوان کارهنری مطرح شده است.پشت سر این این مساله مطرح می شود که اگر ما به خواهیم به زیرپای مان نگاه کنیم،هنر ما همه جا هست.حتمن لازم نیست،مجسمه آدم باشدیا تابلویی تزیینی، که حتمن آن را به دیوار بیاویزیم.بنابراین فرم به طور کلی خودش را مطرح می کند،به همان صورتی که هست.واول وآخر همین فرم است که وجوددارد.یک آجربه عنوان یک فرم بودن ،یک فرم مطرح شده،خودش را معرفی می کند.حالا اگربپرسید هنر هست یا هنر نیست،این آجر فضای خودش را اشغال کرده مثل من،مثل شما،مثل یک درخت.
البته در بعضی ازاین آثارفرم غالب نیست ومحتوا به نظر غالب است.شماقصددارید،فرم زدایی کنید یا تصویری از سادگی به لحاظ مفهومی ارائه کنید؟دراین میان تکرار چه نقشی دارد؟
این تکرار مساله ای را مطرح می کندمثل نت که موسیقی را مطرح می کند
آیا این تکرار قرابتی با امر تکراردرموسیقی دارد،مثلن تکرار مدام یک نت در یک گام مشخص ،شیوه ای که از آن با عنوان موسیقی تصادفی یا سریالی نام می برند؟کارهای شما آیا به این ترتیب مینی مالیستی محسوب می شوند؟
صددرصد.کارل آندره یک مینی مالیست است ،که برای اولین بارآجررابه داخل گالری آورد.کاری که من انجام دادم با توجه به شناخت نزدیکی که از ایشان دارم ،ای بودکه من راه خودم رارفتم با پشتوانه فرهنگی،تاریخی وهنری که خودمان داریم.یک زمانی هنربازنمایی بود ،طراحی وشکل.بیشترکارهایی که مامی بینیم با طراحی یک شکل شروع می شوند.یکی از دوستان من عکس این مجموعه رادید ،گفت این ها شبیه سنگ قبر هستند اما برای من این ها شبیه ادم ها هستند مثلن وقتی مسابقه فوتبال تمام می شود و مردم از استادیوم بیرون می آیند.مجموعه ای از فرم های مختلف که در عین حال رابطه وخویشاوندی نزدیکی که باهم دارند.هم از نظرفرم وتولید ویک مقداری بافت ورنگ.
دراین مجموعه آجر به عنوان یک ماده به کاررفته اما دراین کارها بعد دیگری هم وجود دارد وآن نقش احساس شما است شما مجموعه را تزیین کردید،فرم مورد نظر خودتان را با پیچ ومهره ایجاد کردید و کلن اتفاقی ایجادشده که با مفهوم مینی مالیست مغایر است .آثارکاملن در مسیر خرد گرایی،بازنمایی احساسات وحتی نوعی نگاه انتقادی ودارای نوعی طنزهستند.شمابه این آجرها رنگ دادید،لعاب دادید زیبا یا زشت شان کردید.
می دانید چرا؟چون پدرپدربزگ من هم همین کاررا می کرد.درایران اگرمسجد،بارگاه،مقبره ،هرکدام را که ببینید این المان ها درآن هست،رنگ ها هستند،فرم ها هستند حتی در شیرهای دوره هخامنشی هم این ها وجوددارند.بنابراین این جزو فرهنگ تصویری ما بوده ،حتی لعاب دادن در گذشته وجود داشته. اطراف آجررامی بریدند و به صورت فرم های هندسی کنارهم قرار می دادندبا بینش،فلسفه وحکمتی که داشتند.بنابر این اگرآجررا لعاب دادیم،هویت اش رااز آن نگرفته ایم.یک قسمتی فرم را حفظ کرده و یک قسمتی که رنگ است وآن هم متعلق به زمین است ویک مقدارحرارت داده شده.اساسن آجر،خاک وآب است که حرارت وهوا هم به آن اضافه شده.آتش کم می شود آجرسست می شودووقتی حرارت بالا می رود آجر جوشیدهواصلن ذوب می شود اما آجربودن خودش را حفظ می نماید.آدمی که بسیار زجر کشیده،بی پول است،اعتیاددارد،بیماراست، آدم است اما درحال جلز وولز کردن مثل همین آجرجوشیده.لعاب هم به همین ترتیب نوعی خاک است.براساس حرارت این رنگ تغییر می کند ،من خودم هم از عاقبت کار بی اطلاع هستم.دوستان سرامیستی دارم که چیز هایی را به من یاد می دهند من کورکورانه وارد کوره می شوم و کورکورانه خارج،گاهی وقت هاخودم شگفت زده می شوم از نتیجه وبه خودم می گویم تو نابغه ای هادی،بعضی وقت ها هم همه چیز خرد و خاکستر می شود.چیدمان این قالب ها راهم دوست دارم ولی به لحاظ فنی خیلی خودم را درگیر تولید نمی کنم.
به این ترتیب شما قصددارید سنت را از آن خودسازی نمایید
خیر من سواد آن را نداشتم .اما درزندگی همین گونه هستم.هنراز حالت تقلید از طبیعت تبدیل شد به بیان تصویری خود هنرمند.پیکاسو آدمی را کشید که 3 تا چشم داشت،به نظر وی دارای 3 حرکت بود.خود پیکاسو عوض این که نقاشی کند،تکه ای از کاغذ دیواری را می چسباند.مارسل دوشان که توالت را به عنوان حاضر آماده از کارخانه در گالری قرار داد .ما دردورانی هستیم که مرز بین هنرهای سنتی،صنعتی،کاربردی وهنر ناب کلاسیک از بین رفته.شما الان وقتی به این صندلی نگاه می کنید اگر با دید هنری نگاه کنید می ببینید عناصری را دارد که یک تابلوی نقاشی دارد.هم دارای ترکیب بندی وفرم است وهم دارای ساختار و قواعد زیبایی شناسانه .
تاریخ این نوع نگرش آیابه پایان نرسیده، با موج جدید اتفاقاتی که در هنر با آن مواجهیم مثل تکنولوژی درحوزه های مختلف این رویکرد رویکردی نخ نما به نظر نمی آید؟
خوشبختانه ما درعصری زندگی می کنیم که خیلی چیزها که 10 یا20 سال پیش مورد تمسخر واقع می شد ،کاملن پذیرفته شده و آدم ها این آگاهی را دارند که حس کنند در بیان تصویری وهنری خودشان ودرخلاق بودند آزادی کامل دارند .دردنیا به خصوص .چون درایران فعلن در مرحله گذار واز این شاخه به آن شاخه پریدن هستیم.درخیلی از کارهای جوان ها می بینیم که به تاریخ و هویت خودشان برگشتند
آیابرگشتن به تاریخ یا خود اساسن امری ضروری است
ضروری نیست فقط اگر قرار باشد نسبت به خود صادق باشیم ،من درعهد حجر در اراک به دنیا آمدم و از کودکی گل بازی می کردم،آجررا سوراخ می کردیم با آن هالتر درست می کردیم ،کسانی را که در اروپا وامریکا می بینیم همچین چیزی اصلن به گوشش ان نخورده یا آن هایی که در آپارتمان زندگی می کنند بیلبوردی در خیابان ششم نصب شده بود با این مضمون که جرم است نگه داشتن بچه ها درآپارتمان.ما بازی داشتیم به نام "گنبذماهو"این بازی همه چی داشت با گل و آب هم بود،سرشاراز خلاقیت وتفریح وشعر.من که با این پشتوانه بزرگ شدم ،نمی توانم ادای جکسون پولاک را دربیاورم.حالا بعضی ادای وی را در می آورند با خط،خوشنویسی.اما به جای اکشن پینتینگ چیز دیگری درمی ایدAny Question?
بله سوال زیاد دارم .به هرحال درپی نقب زدن به تاریخ نیستم یا نمی خواهم آثار هادی هزاوه ای را به ایسم خاصی منتسب کنم .شنیدن تجربیات واقعی بخشی از زندگی شما برای من قابل توجه است و در این گفتگو زوایای تاریک مختلفی وجوددارد،که روشن می شود.
کاملن درست است یک زمانی پل سزان نقاشی های خودش را در بخاری خانه اش می سوزاند یا بعضی از آن را از لای درختان جمع می کرد چون باد آن ها را با خود برده بود.هدف این نیست که کار درست کرده و آن را به دبی بفرستیم وبه قیمت گزاف بفروشیم. می شنویم که فلانی در فلان جا 700 هزار دلار کار فروخته.این برای من عجیب است
دغدغه نان چطور؟ شما در سال 40به قول خودتان چندین کشور را با مبلغ کمی دیدید الان ارتیست ایرانی اگر اراده کند تا شیراز هم به سختی خودش را برساند.هم دوره ای های شما ،افرادی هستند که تبدیل به برند شدند و این نام آن هاست که برای ایشان می فروشد و خیلی از ایشان به لحاظ کارهنری در همان چهل سال گذشته باقی مانده اند .هیچ جریانی ایجاد نکردند ،هیچ تغییری ،هیچ خطری هیچ پیشروی در مقوله هنر ایجاد نکردند چرا چون امنیت درعدم تغییر بوده است .
به هر حال من نمی دانم که شما درست می گویی یا نه ولی هرچه هست هرکس آزاد است ،هرکاری که دوست دارد انجام دهد،غلط یا درست من درجایگاهی نیستم که نظری در این رابطه بدهم.این وضعیت هست،جف کونز اعتقاددارد که بهترین منتقد ،مارکت است.همین که اثری خریداری می شود توسط موزه یا افراد دیگر یعنی دارای توفیق است.
آیا به راستی فروش یک اثر محک مناسبی برای توفیق آن است
از نظر فردی شاید ولی مساله این است که باید کار وزندگی کرد .درمیان هنرمندان این طرف و آن طرف،حتی آن هایی که تجارت می کنند درهنر.من قشنگ ترین شیوه زندگی درمیان این هنرمندان دیدم .یک چیزی این هنرمندان را به هم ارتباط می دهد ،که شما دررشته های دیگر تحصیلی نمی بینید.فیزیک دان ها یک قانونی دارند و به دنبال آن حرکت می کنند .هر هنرمند یک شیوه زندگی متفاوت دارد و به دنبال همان است .من بعضی از این دوستان را در طی 50 یا 60 سال می بینم و می شناسم،هر کدام از این ها داستان های مختلفی دارند که قابل مطالعه است .باید با طومانینه ومهربانی با آن ها برخورد کرد.
برنامه آینده شما چیست ؟
زندگی در خانه درختی خودم و کارکردن در استودیویی که فضای خوبی هم دارد وفعلن برگزاری همین نمایشگاه.
درپایان گفتگو باهادی هزاوه ای،تعداد دیگری از آثارش را می بینم که چشم نواز ومتفاوت است ،درآن ها خبری از موتیف های سنتی وشکل های سنتی به تعریف عام نیست ،بیشترتجربه ای است از مشاهده فضا،ستاره ها وکهکشان که کماکان خبر از تعلق خاطر ویژه او(به گفته خود وی)به طبیعت،ریاضی ورمزوراز است
Comments