آنتونیو در بولونیا
اسمش آنتونیو بود،وقتی بغلم کرد،بوی مرگ می داد،بوی بیمارستان،بوی جسد تازه سدر پاشیده،بوی شاس کهنه. تند تند من را می بوسید و به زبان خودش میگفت،دختر زیبا،دختر زیبا،صورتم را کج کردم ، گفت فقط می خواهم گونه ات را ببوسم،دستش از کمرم لغزید روی باسنم،گفتم،نه ،سریع دستش را کشید،داروهاو موبایل اش را بیمارستان جا گذاشته بود،تند تند راه میرفت که از من عقب نماند،گفتم من باید بروم ،دوستم در خیایان منتظر است،گفت نگران نباش برای تو تاکسی می گیرم،شب بیا و خانه من بمان،خندیدم و گفتم،ما خانه داریم،گفت نه،باید پول پرداخت کنی با من بیا ،دست من را گرفته و زیر بغل گذاشته بود ،خرف بود و کوتاه ،رنگ پریده و فرو رفته، بیش از 77 سال داشت سنش راکه پرسیدم،دستش را روی لب هام گذاشت وگفت نپرس اما روی برگه بیمارستان نوشته بود.ترسیده بودم اما نمی دانم چرا.یک کیسه پر از سکه های خرد 50 سنتی همراه داشت،چند دقیقه بعد نشست،گفتم انتونیو شماره من را بنویس و به من زنگ بزن ،من باید بروم،گفت نه،با هم برویم،به سرعت از جیبش سیگار قرمز رنگ بی نام و نشانی دراورد و گفت بیا سیگاری بکشیم،پرسیدم چرا سیگار میکشی حتمن برای تو ضرر دارد،به من نگاه کرد و از من پرسید تنهایی؟گفتم نه،تو چی،گقت خیلی وقت است،پرسیدم،زن ات مرده،گفت نه ازدواج نکردم و همه خانواده ام برای کاربه آلمان رفته اند....مدام دستم را می بوسیدو من را بغل می کردمن هم او را به خود فشردم اما بوی تند لباس هاش مایه استفراغم شد...یک ساعت قبل وقتی سوار اتوبوس شده بود،یک کیف بزرگ همراهش بود،با هم پیاده شدیم،جلوترکه امدم ،کیف همراهش نبود،پرسیدم،کیفتون کجاست آقا!گقت گذاشتم داخل یک بار،بعد من را شناخت ..چشمانش برق زد و پرسید میتوانم دست های ات را بگیرم؟ داخل لابی بیمارستان او راتنها گذاشتم ،وقتی مطمئن شدم،تاکسی برای اش امده،از در مقابل بیرون امده و به سرعت فرارکردم تاکسی را برای من گرفته بود شاید....حالا خیلی دور شده بودم ،دست در جیب کردم ،کلیدم را پیدا کنم،دستم جعبه کوچکی را لمس کرد،یک جعبه قرمز سیگار بدون نام،پاهای ام سست شدندو بی اختیار نشستم.تمام راه را برگشتم اما آنتونیو نبود،آنتونیو زنگ هم نزد .وقتی شماره ام را می نوشت دستهاش می لرزیدوبسیار بد خط بود....انگار آنتونیو من بودم...حالا انتونیو کجاست،مرده یا ستاره ها را می شمرد ،هزار حرف،مرا فحش می دهد؟!،ین موقع شب بدون سیگار قرمزرنگ ، بدون زن،به سیگار نگاه میکنم مدام و برای باز کردن ان بهانه ای پیدا نمیکنم،بهانه ای شبیه استجابت یک مرده خوری،مزه گوشت زرد انتونیو را زیر دندان حس میکنم و هرچقدر عود روشن میکنم بوی کافور از اتاق بیرون نمیرود...
Comments